جدول جو
جدول جو

معنی هضم کردن - جستجوی لغت در جدول جو

هضم کردن
(فَ دَ بَ تَ)
تحلیل بردن غذا. (ناظم الاطباء). گذرانیدن و گواریدن و گواردن. (یادداشت به خط مؤلف) : شراب مست کننده طعام را هضم کند. (نوروزنامۀ خیام)
لغت نامه دهخدا
هضم کردن
گواردن
تصویری از هضم کردن
تصویر هضم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
هضم کردن
لهضمٍ
تصویری از هضم کردن
تصویر هضم کردن
دیکشنری فارسی به عربی
هضم کردن
Digest
تصویری از هضم کردن
تصویر هضم کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
هضم کردن
digérer
تصویری از هضم کردن
تصویر هضم کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
هضم کردن
पचाना
تصویری از هضم کردن
تصویر هضم کردن
دیکشنری فارسی به هندی
هضم کردن
digerir
تصویری از هضم کردن
تصویر هضم کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
هضم کردن
digerir
تصویری از هضم کردن
تصویر هضم کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
هضم کردن
trawić
تصویری از هضم کردن
تصویر هضم کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
هضم کردن
переваривать
تصویری از هضم کردن
تصویر هضم کردن
دیکشنری فارسی به روسی
هضم کردن
переварювати
تصویری از هضم کردن
تصویر هضم کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
هضم کردن
verteren
تصویری از هضم کردن
تصویر هضم کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
هضم کردن
verdauen
تصویری از هضم کردن
تصویر هضم کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
هضم کردن
digerire
تصویری از هضم کردن
تصویر هضم کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
هضم کردن
হজম করা
تصویری از هضم کردن
تصویر هضم کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
هضم کردن
ہضم کرنا
تصویری از هضم کردن
تصویر هضم کردن
دیکشنری فارسی به اردو
هضم کردن
ย่อย
تصویری از هضم کردن
تصویر هضم کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
هضم کردن
mencerna
تصویری از هضم کردن
تصویر هضم کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
هضم کردن
לעכל
تصویری از هضم کردن
تصویر هضم کردن
دیکشنری فارسی به عبری
هضم کردن
消化
تصویری از هضم کردن
تصویر هضم کردن
دیکشنری فارسی به چینی
هضم کردن
kutafuna
تصویری از هضم کردن
تصویر هضم کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
هضم کردن
소화하다
تصویری از هضم کردن
تصویر هضم کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
هضم کردن
sindirmek
تصویری از هضم کردن
تصویر هضم کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
هضم کردن
消化する
تصویری از هضم کردن
تصویر هضم کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(فَ گَ دی دَ)
در زبان کودکان، خوردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فُ مَ دَ)
هیرم کردن زمین: تسطیح آن برای اینکه آب رو شود یعنی قسمتهای مختلف آن آبیاری تواند شد. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زخم کردن
تصویر زخم کردن
جنگ کردن نبرد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسم کردن
تصویر رسم کردن
کشیدن نگاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضا کردن
تصویر رضا کردن
خاطر جمع کردن، شادمان و خوشدل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رام کردن
تصویر رام کردن
مطیع کردن فرمانبردار ساختن، دست آموز
فرهنگ لغت هوشیار
آژنگ افکندن یان دو ابرو ترش کردن روی خشم گرفتن گره بر ابرو در آوردن در حال خشم
فرهنگ لغت هوشیار
هرم کردن زمین. تسطیح آن برای اینکه آب رو شود یعنی قسمتهای مختلف آن آبیاری تواندشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزم کردن
تصویر جزم کردن
استوار و قطع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسم کردن
تصویر رسم کردن
پنگاشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضم کردن
تصویر ضم کردن
Annex
دیکشنری فارسی به انگلیسی